م.دهقان

ساخت وبلاگ
داستانک به جهنم،همه شان بروند به درک...برای من همانقدر ارزش دارند که از روی کفشهایشان بشناسمشان و بدانم کی کدامشان کنفرانس دارند تا با سوال پشت سوال گیجشان کنم و بهشان بخندم. همه شان سر تا پا یه کرباسند.می ایند و اظهار دوستی میکنند،ادای عاشقها را در می اورند وقتی هم که از سیر می شوند همه ی حرفها و قولهایشان را زیر پا می گذارند و میروند.تلفنشان را هم خاموش میکنند.مرده شورشان را ببرند. حالا هم همه چیز زیر سر این پسره حمیدرضاست،هر روز یکی از همپیالگی هایش را میفرستد تا به بهانه جزوه و درس و امتحان هم که شده من را به سمت خودش بکشد.یکی نیست بگوید:پسره ی احمق اگر واقعا ریگی به کفشت نیست چرا خودت پا پیش نمیگذاری؟چرا خواستگاری نمیکنی؟ بعضی وقتها دلم میخواهد یه سیلی گرم مهمانش کنم.شاید اینطور سر عقل بیاید... داستان و دلنوشته...
ما را در سایت داستان و دلنوشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : م.دهقان dahstanalma بازدید : 292 تاريخ : دوشنبه 16 تير 1393 ساعت: 20:04