برچسب : نویسنده : م.دهقان dahstanalma بازدید : 282
برچسب : نویسنده : م.دهقان dahstanalma بازدید : 265
برچسب : نویسنده : م.دهقان dahstanalma بازدید : 248
تمام فلسفه و اندیشه ی من برای بودن،
نبودن است...
داستان و دلنوشته...برچسب : نویسنده : م.دهقان dahstanalma بازدید : 240
اهل ماکوندو نیستم اما
صد سال میشود که تنهایم
کسی نیست بدزدد تنهایی ها را؟؟؟
داستان و دلنوشته...برچسب : نویسنده : م.دهقان dahstanalma بازدید : 262
تعجبی ندارد که تو را لابه لای واژه هایم روی کاغذ می گذارم؛
از دفترم که بیرون می آیی؛ کاغذ ها سفید می شوند و روزگارم سیاه...
داستان و دلنوشته...برچسب : نویسنده : م.دهقان dahstanalma بازدید : 205
شعرهایم همان حرفهایست که تو با سکوتت می گویی؛
یک پلک بیشتر نگاهم کن!
شعر آخرم ناتمام مانده ...
داستان و دلنوشته...
برچسب : نویسنده : م.دهقان dahstanalma بازدید : 213
داستان کوتاه
شکار لحظه ها
حالا وقت خوابیدن نیست .دیگر یواش یواش دوستات از دانشگاه بر می گردن . بلند شو به دست وصورتت آب بزن ، لباسا تو عوض کن تا با هم بریم بیرون مثه همون زمان که تازه با هم آشنا شده بودیم . یادت می یاد ؟
دیگه فیلمی نمونده بود که توی سینما باشد وما ندیده باشیم ونمایشگاهی نبود که ازش سر درنیاریم . خب تو عاشق فیلم بودی ومن عاشق عکس .
پاشو دیگه دختر . شاید اگه هر کسه دیگه ای توی این حالت ببیندت فکر کنه مردی . اما من که می دونم داری فیلم بازی میکنی . خوب رفتی تو نقشت! آفرین ، چشمهای نیمه باز وخمیده بدون پلک زدن ، دراز کشیده کف سالن، خون جمع شده زیر سر واز دماغ ودهن بیرون زده . نفست رو چه جوری آنقدر حس کردی شیطون ؟ هان ؟
فقط حیف که اگه الان ازت عکس بگیرم همه فکر می کنن واقعا با هم بحث کردیم ومن هولت دادم وتو سرت خورده به لبه ی پله و مردی، و گرنه اینکارو می کردم تازه کلی دختر وپسر جمع می شد دورم راجع به هنر عکاسی وشکار لحظه ها با هم بحث می کردیم . یادته با خودت هم همین جوری آشنا شدم، اون روز با بچه های دانشکده هنر اومده بودین گالری، آنقدر راجع به عکس وعکاسی سوال کردی که کم بود با پشت دست بزنم تو دهنت .
نه ، شوخی کردم . نمی زدم .راستش بدم هم نمی اومد به خاطر همین همه ی بازدید کننده ها را دست به سر می کردم الا تو ...
بعد هم روزای بعد آنقدر اومدی که تا دیگه به جای فاتحی شده بودی پریسا . منم مجبور شدم یه سیم کارت وگوشی دیگه واسه ی تماس با تو بخرم . البته خدا رو شکر که خونه دانشجویی داشتین وگرنه من یه لا قبا رو چه به دوتا زن گرفتن ودوتا خونه اجاره کردن ؟ اونم یه دائمی و یه صیغه ای .
عزیزم من سردمه، لرز کردم پاشو یه دوری با هم بزنیم بعد هم میریم آزمایشگاه اگه حامله بودی سقطش می کنیم اگر هم نبودی خب دیگه بحث ودعوایی نداریم .
داستان کوتاه
شکار لحظه ها
حالا وقت خوابیدن نیست .دیگر یواش یواش دوستات از دانشگاه بر می گردن . بلند شو به دست وصورتت آب بزن ، لباسا تو عوض کن تا با هم بریم بیرون مثه همون زمان که تازه با هم آشنا شده بودیم . یادت می یاد ؟
دیگه فیلمی نمونده بود که توی سینما باشد وما ندیده باشیم ونمایشگاهی نبود که ازش سر درنیاریم . خب تو عاشق فیلم بودی ومن عاشق عکس .
پاشو دیگه دختر . شاید اگه هر کسه دیگه ای توی این حالت ببیندت فکر کنه مردی . اما من که می دونم داری فیلم بازی میکنی . خوب رفتی تو نقشت! آفرین ، چشمهای نیمه باز وخمیده بدون پلک زدن ، دراز کشیده کف سالن، خون جمع شده زیر سر واز دماغ ودهن بیرون زده . نفست رو چه جوری آنقدر حس کردی شیطون ؟ هان ؟
فقط حیف که اگه الان ازت عکس بگیرم همه فکر می کنن واقعا با هم بحث کردیم ومن هولت دادم وتو سرت خورده به لبه ی پله و مردی، و گرنه اینکارو می کردم تازه کلی دختر وپسر جمع می شد دورم راجع به هنر عکاسی وشکار لحظه ها با هم بحث می کردیم . یادته با خودت هم همین جوری آشنا شدم، اون روز با بچه های دانشکده هنر اومده بودین گالری، آنقدر راجع به عکس وعکاسی سوال کردی که کم بود با پشت دست بزنم تو دهنت .
نه ، شوخی کردم . نمی زدم .راستش بدم هم نمی اومد به خاطر همین همه ی بازدید کننده ها را دست به سر می کردم الا تو ...
بعد هم روزای بعد آنقدر اومدی که تا دیگه به جای فاتحی شده بودی پریسا . منم مجبور شدم یه سیم کارت وگوشی دیگه واسه ی تماس با تو بخرم . البته خدا رو شکر که خونه دانشجویی داشتین وگرنه من یه لا قبا رو چه به دوتا زن گرفتن ودوتا خونه اجاره کردن ؟ اونم یه دائمی و یه صیغه ای .
عزیزم من سردمه، لرز کردم پاشو یه دوری با هم بزنیم بعد هم میریم آزمایشگاه اگه حامله بودی سقطش می کنیم اگر هم نبودی خب دیگه بحث ودعوایی نداریم .
داستان و دلنوشته...برچسب : نویسنده : م.دهقان dahstanalma بازدید : 229
خودکارم سل دارد،
چندیست سرفه های خشکش قرمز است.
داستان و دلنوشته...برچسب : نویسنده : م.دهقان dahstanalma بازدید : 239
آدم نمیشوم حوا
پس بگو سیب که از لبخندت میوه ی ممنوعه بردارم...
داستان و دلنوشته...برچسب : نویسنده : م.دهقان dahstanalma بازدید : 207